- شاخ زدن
- کله زدن حیوانات شاخدار بکسی یا به حیوان دیگر
معنی شاخ زدن - جستجوی لغت در جدول جو
- شاخ زدن
- شاخه زدن، شاخه درآوردن درخت
شاخ زدن حیوان به کسی یا به حیوان دیگر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نم زدن به چیزی
شاشیدن، میختن، گمیختن، ادرار کردن، میزیدن، شاشدن، گمیزیدن، چامیدن، گمیز کردن، شاریدنبرای مثال نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی - ۵۴۲)
شاشیدن، میختن، گمیختن، ادرار کردن، میزیدن، شاشدن، گمیزیدن، چامیدن، گمیز کردن، شاریدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
لگد زدن با پای زدن
تولید باد کردن برای خنک کردن خود یا دیگران
غارت کردن مسافران در جاده قطع طریق، سرود گفتن
نشستن روی زانو، خم شدن پیش کسی برای تعظیم او
افسانه سرایی کردن، سخن بیهوده گفتن، لاف زدن
ساز بستن ساز دادن ساز نواختن، یا ساز زدن به کام کسی به کام و مراد او بودن
عمل نواختن جاز
بانگیدن بانگ زدن به آواز بلند درکویها و برزنها امری را به اطلاع عموم رسانیدن ندا در دادن
دور خود گردیدن چرخیدن
ایجاد خال بر نقطه ای از بدن خال کوبیدن
بر دار کردن به صلیب آویختن
بنوبت خود بازی کردن، ادعای امری کردن، نقش نشستن به مراد بهدف رسیدن
تاختن، مبادله کردن جنسی با جنسی عوض کردن چیزی باچیزی (و بیشتر در کتاب مستعمل است)
نواختن تار (آلت موسیقی)، فروختن
بسیخ کشیدن قطعات گوشت، اصرار کردن، تحریک کردن
آماده جنگ کردن سرو کردن، خشم آوردن خشمناک شدن
خوشحال شدن مسرور گشتن
شیار کردن زمین با گاو آهن یا تراکتور برای زراعت شخم کردن
انعقاد مایعی غلیظ بر شی: سر شب که شد پدرش که با کلاه تخم مرغی که دوغ آب گچ رویش شتک زده بود از بنایی بر گشت
ساز نواختن، نواختن ساز
دندان زدن، دندان به چیزی فرو بردن
خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
داد کشیدن، فریاد کردن، آواز بلند برآوردن
چرخیدن، گشتن، گردش، بر گرد خود یا چیزی گشتن
در کشاورزی شیار کردن زمین برای کاشتن تخم، شخم کردن
کنایه از سخن بیهوده گفتن، بیهوده حرف زدن، چانه زدن
چیزی را با ناخن خراشیدن
کنایه از دو به هم زنی
کنایه از دو به هم زنی
مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن، جار کشیدن
کنایه از فاش کردن
کنایه از فاش کردن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، لت زدن، تپانچه زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن، صفع
طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
راه رفتن در میان آب و آب را با حرکت پا به اطراف پاشاندن